حقایق پنهان

علامه شيخ زين الدين عاملي بَياضي قدس سرّه (متوفاي 877 ه‍( از علماي بزرگ شيعه، در كتاب ارزشمند خويش «الصراط المستقيم» چنين مي‌نويسد:

و منها ما رواه البلاذريُّ و اشتهر في الشيعة أنّه حصر فاطمةَ في الباب حتي أسقطتْ مُحسناً.[1]

از جمله آن موارد ]و اعمال ناشايست خليفه‌ي دوّم[ آن مطلبي است كه بلاذري ]از علماي سنّي مذهب و متوفاي 279 ه‍[ نقل كرده و در ميان شيعيان نيز مشهور است كه او ]عمر بن خطّاب[ فاطمه ]عليها السلام[ را ]آن چنان [ بين در و ديوار قرار داد، به طوري كه ]فاطمه عليها السلام، فرزندش[ محسن را سقط نمود.

با جستجو در كتاب‌هاي چاپ شده از بلاذري، مي‌توان به روشني ديد كه چنين مضموني، در اين آثار به چاپ نرسيده است.

بدين ترتيب، مدركي بسيار مهم در موضوع شهادتِ حضرت محسن عليها السلام، از دسترس محققان خارج گرديده و به دست ما نرسيده است.

با كمال تأسّف بايد گفت:

تنها متن موجود درباره‌ي حضرت محسن عليه‌السلام در آثار بَلاذُري، حديثي جعلي مي‌باشد كه حاكي از درگذشت وي در سنّ كودكي است![2]

 

كتماني در پي كتمان

ابن ابي‌الحديد شافعي معتزلي (متوفّاي 656ه‍( از استادش «ابو يحيي جعفر النّقيب»[3] چنين نقل مي‌كند:

اذا كان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلّم أباح دم هبّار بنِ الاسود، لانهُ روُّع زينب فالقت ذابطنها، فظهر الحال أنّهُ لو كان حيّاً لأباح دم مَن روَّع فاطمة حتّي القت ذابطنها.

فقلتُ: أروي عنْكَ ما يقوله قومٌ:

«انُّ فاطمة رُوِّعتْ فالقتْ المُحسِنَ»؟

فقال لاتروه عني و لا تَرْوِ عنّي بطلانه، متوقِّفٌ في هذا الموضع.[4]

هنگامي كه ]در فتح مكّه[ رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلّم به كشتن هبّار بن اسود اجازه داده بود، به سبب آنكه وي زينب ]دختر خوانده‌ي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلّم و از زنان مسلمان[ را ترسانيد، به صورتي كه زينب فرزندي را كه در شكم خود داشت، سقط كرد؛ پس روشن است كه اگر آن حضرت زنده ‌بود، حتما مباح مي‌كرد خون كسي را كه فاطمه ]عليها السلام[ را ترساند تا آنجا كه فرزندي را كه در بطنش داشت، سقط نمود.

]ابن ابي الحديد مي‌گويد:[ گفتم:

آيا از تو روايت كنم قول آن گروه را كه مي‌گويند:

«فاطمه ]عليها السلام[ ترسانده شد پس محسن را سقط كرد»؟

پس ]استاد[ پاسخ مي‌گويد:

از من روايت نكن و بطلان اين ماجرا را نيز از قول من نقل ننما، چرا كه من در اين موضوع توقف نموده‌ام ]و سكوت اختيار مي‌كنم![

بر طبق نقل مورّخين، «هبّار بن اسود» در سال دوّم هجري به زينب حمله كرد و او را به گونه‌اي ترساند كه فرزندش را سقط نمود.

زينب بر اثر اين ماجرا، به خونريزي‌هاي ناپيوسته‌اي مبتلا شد و به دليل همين عارضه، شش سال بعد، يعني در سال هشتم هجري از دنيا رفت.[5] در ادامه‌ي همين رويداد، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلّم د  ر ماج راي فتح مكّه كه در رمضان سال هشتم هجري به وقوع پيوست، خون هبّار را مباح دانستند.

                                    

جالب است كه:

ابو يحيي جعفر نقيب، اين دو ماجرا را مشابه يكديگر مي‌بيند و مهاجمين را در برخورد با صدّيقه‌ي طاهره عليها السلام و سقط فرزند آن بانوي بزرگوار (حضري محسن عليه‌السلام ) همانند «هبّار» محكوم به مرگ مي‌نمايد؛ چرا كه او نيز به نيكي دريافته است كه علّت درگذشت صدّيقه‌ي طاهره عليها السلام و زينب يكسان بوده و «سقط فرزندشان» در اثر ايجاد هراس و توليد وحشت توسط مردان مهاجم مي‌باشد.

به راستي فكر مي‌كنيد اين هراس از سوي چه كسي ايجاد شد؟[6]

با كمال تعجّب مشاهده مي‌نماييم:

ابو يحيي جعفر نقيب از ترويج ديدگاه خود درباره‌ي قاتل حضرت فاطمه عليها السلام اجتناب مي‌ورزد و به شاگرد خويش اجازه‌ي نقل آن را نمي‌دهد!

 

جالب‌تر آن‌كه:

ابن كثير (متوفّاي 774ه‍( از علماي متعصب سني زينب را در اين ماجرا «شهيده» مي‌خوانَد و مي‌نويسد:

                        مَاتَتْ شَهيدَةٌ.[7]

آري ابن كثير دمشقي، درگذشت زينب پس از گذشت شش سال از حادثه‌ي سقط فرزندش را «شهادت» مي‌داند؛ ولي عليرغم تشابهي كه ميان دلايل درگشت زينب و حضرت زهرا سلام الله عليها وجود دارد، از مرگ طبيعي صدّيقه‌ي طاهره عليها السلام سخن به ميان مي‌آيد!

چنان‌چه اظهار شده:

«آنچه امروز مطرح مي‌شود و يا نوشته مي‌شود، مورد قبول ما نيست و طبق عقيده‌ي ما حضرت فاطمه (رضي الله عنها) در بستر خويش وفات نموده و كسي ايشان را به شهادت نرسانده است.»![8]

«حضرت فاطمه زهرا رضي الله عنها با آنكه درجه و رتبه‌اش از همه‌ي زنان عالم و شهدا برتر است، ولي رحلتش به صورت طبيعي بوده ... .)[9]

          



1- الصراط المستقيم، بَياضي (متوفاي 877 ه‍( ج3، ص 12 (چاپ المكتبة المرتضويه).

2- از مدارك اهل تسنن: انساب الاشراف، بلاذري (متوفّاي 279 ه‍(، ج3، ص144 (چاپ اعلمي، بيروت).

3- نقيب ابو جعفر يحيي بن محمد بن ابو زيد علوي (متوفاي قبل از 644 ه‍( او به تصريح ابن ابي الحديد معتزلي، مذهب امامي نداشته و از فضائل ابوبكر و عمر دم مي‌زده است.

4- از مدارك اهل تسنن: شرح نهج البلاغه ، ابن ابي الحديد معتزلي (متوفّاي 656 ه‍( ج14، ص 193.

5- از مدارك اهل تسنّن: الإستيعاب، ابن عبدالبر (متوفّاي 463 ه‍( در حاشيه‌ي كتاب الإصابه، ج3، ص312 (چاپ دار احياء التراث العربي).

6- ابراهيم بن سيّار بصري معتزلي، ملّقب به نظّام (موفاي 231 ه‍( در اين ماجرا به صراحت مي‌گويد:

إنَّ عمر ضرب بطن فاطمه ]عليها السلام[ يوم البيعة حتّي القتْ الجنينَ مِنْ بطْنها.

همانا عمر، فاطمه ]عليها السلام[ را در روز بيعت مضروب كرد آن چنان كه وي جنين را در شكم خود سقط نمود.

عبدالقادر بن طاهر بغدادي (متوفّاي 429 ه‍( در كتاب «الرقُ بين الفِرَق»، ص 140-141 (چاپ دارالمعرفة، بيروت)؛ محمد ابن عبدالكريم شهرستاني (متوفاي 548 ه‍( در متاب «الملل و النحل» ج1،‌ص57، (بيروت).

7- از مدارم اه تسنن: البدايه و النهايه، ابن كثير (متوفاي 774ه‍( ج5، ص329 (چاپ دار احياء التراث العربي،‌بيروت) و ص 331 (چاپ دارالكتب العلميه، بيروت)

8- فرازي از خطبه‌هاي نماز جمعه مولوي عبدالحميد، امام جمعه‌ي اهل تسنن زاهدان، به تاريخ 2/8/1380، مندرج در فصلنامه‌ي نداي اسلام، شماره‌ي 6، تابستان 1380، ص 70، تيراژ 7000 نسخه.

9- توضيحي درباره چاپ مقاله «فاطمه زهرا از ولادت تا افسانه‌ي شهادت» فصلنامه‌ي نداي اسلام (زير نظر حوزه‌ي دارالعلوم زاهدان) شماره 7، پاييز 1380، ص3، تيراژ 7000 نسخه.

 

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

مادر! مرا از عاشورا مترسان. مرا به كربلا دلداري مده.

عاشورا اينجاست! كربلا اينجاست!

اگر كسي جرأت كرد در تب و تاب مرگ پيامبر، خانه‌ي دخترش را آتش بزند، فرزندان او جرأت مي‌كنند، خيمه‌هاي ذراري پيغمبر را آتش بزند.

من بچه نيستم مادر!

شمشيرهايي كه در كربلا به روي برادرم كشيده مي‌شود، ساخته‌ي كارگاه سقيفه است. نطفه‌ي اردوگاه ابن سعد در مشيمه‌ي سقيفه منعقد مي‌شود.

اگر علي اينجا تنها نمانْد كه حسين در كربلا تنها نمي‌ماند.

حسين در كربلا مي‌خواهد با دليل و آيه اثبات كند كه فرزند پيامبر است. پيامبري كه تو در خانه‌ي او و در حريم او مورد تعدي قرار گرفتي.

تعدي به حريم فرزند پيامبر سنگين‌تر است يا نوه‌ي پيامبر؟

مادر! در كربلا هيچ زني ميان در و ديوار قرار نمي‌گيرد.

خوت گفته‌اي ما حداكثر تازيانه مي‌خوريم، امّا ميخ آهنين بدنهايمان را سوراخ نمي‌كند.

مادر! وقتي تو را از پشت در بيرون كشيدند، من ميخ‌هاي خونين را ديدم.

نگو گريه نكن مادر! بايد مرد در اين مصيبت، بايد هزار بار جان داد و خاكستر شد.

ما سخت‌جاني كرده‌ايم كه تا كنون زنده مانده‌ايم.

نگو كه روزي سخت‌تر از عاشورا نيست.

در عاشورا كودك شش‌ماهه به شهادت مي‌رسد، امّا تو كودك نيامده‌ات – محسن‌ات- به شهادت رسيد.

من ديدم كه خودت را در آغوش فضّه انداختي و شنيدم كه به او گفتي:

-             فضّه مرا بگير كه محسنم را كشتند.

پيش از اين اگر كسي صدايش را در خانه‌ي پيامبر بالا مي‌برد، وحي نازل مي‌شد كه «پايين بياوريد صدايتان را»

اگر كسي پيامبر را به نام صدا مي‌كرد، وحي مي‌آمد كه «نام پيامبر  را با احترام بياوريد.»

هنوز آب تغسيل پيامبر خشك نشده، خانه‌اش را آتش زدند. آن آتش كه عصر عاشورا به خيمه‌ها مي‌گيرد، مبدأش اينجاست.

دختر اگر درد مادرش را نفهمد كه دختر نيست.

من كربلا را ميان در و ديوار ديدم وقتي كه ناله‌ي تو به آسمان بلند شد.

بعد از اين هيچ كربلايي نمي‌تواند مرا اينقدر بسوزاند.

شايد خدا مي‌خواهد مرا براي كربلا تمرين دهد تا كاروان اسرا را سرپرستي كنم، امّا اين چه تمريني است كه از خود مسابقه مشكل‌تر است؟

در كربلا دشمن به روشني خيمه‌ي كفر علم مي‌كند[1]، امّا اينها با پرچم اسلام آمدند، گفتند از فتنه مي‌هراسيم، فتنه بدتر از اين؟ ديگر چه مي‌خواست بشود؟

كدام انحراف ايجاد نشد؟ كدام جنايات به وقوع نپيوست؟ كدام حريم شكسته نشد؟ كاش كار به همين‌جا تمام مي‌شد.

تو را كه تا مرز شهادت سوق دادند، تو را كه از سر راه برداشتند، تازه به خانه ريختند.

پدر كه تو را ديد، برق غيرت در چشمهاي خشمناكش درخشيد، خندق‌وار حمله برد، عمر را بلند كرد و بر زمين كوبيد، گردن و بيني‌اش را به خاك ماليد و چون شير غرّيد:

-      اي پسر صهّاك! قسم به خدايي كه محمد را به پيامبري برانگيخت، اگر مأمور به صبر و سكوت نبودم، به تو مي‌فهماندم كه هتك حرمت پيامبر يعني چه؟

و باز خندق‌وار از روي او بلند شد تا خشم، عنان حلمش را تصاحب نكند.

امّا ... امّا ...   تداعي‌اش جگرم را خاكستر مي‌كند.

امّا به خود نيامدند و از رو نرفتند، عمر و غلامش قُنفُذ و ابن خزائه و ديگران، ريسمان در گردن پدر افكندند تا او را براي بيعت گرفتن به مسجد ببرند.

ريسمان در گردن خورشيد. طناب بر گلوي حق. مظلوميّت محض.

مزار بی بی کجاست ؟

مزار دختر پيغمبر کجاست؟

حضرت زهرا

«و لاىّ الامور تُدفَنُ لَيلاً بِضعةُ المصطفى و يُعفى ثَراها»

متاسفانه مزار دختر پيغمبر مشخص نيست. از آنچه درباره مرگ ایشان ثبت شده، و كوششى كه در پنهان داشتن اين خبر به كار برده‏اند، معلوم است كه خانواده پيغمبر در اين باره خالى از نگرانى نبوده‏اند. حال اين نگرانى براى چه بوده است؟ درست نمى‏دانم. يك قسمت آن ممكن است ‏به خاطر اجراى وصيت حضرت زهرا علیهاالسلام باشد. نخواسته است كسانى را كه از آنان ناخشنود بود، در تشييع جنازه، نماز و مراسم دفن او حاضر شوند. اما آثار قبر را چرا از ميان برده‏اند؟ و يا چرا پس از به خاك سپردن حضرت صورت هفت قبر، يا چهل قبر در قبرستان بقيع و يا در خانه ایشان ساخته‏اند؟

ابن شهر آشوب نوشته است ابوبكر و عمر بر على علیه السلام خرده گرفتند كه چرا آنان را رخصت نداد تا بر دختر پيغمبر نماز بخوانند. امام سوگند خورد كه فاطمه چنين وصيت كرده بود و آنان پذيرفتند و متقاعد شدند.

چرا اين همه اصرار در پنهان داشتن مزار حضرت زهرا علیهاالسلام به كار رفته است؟ اگر در سال چهلم هجرى فرزندان فاطمه قبر پدر خويش را از ديده مردم پنهان كردند، از بى‌حرمتى مخالفان مى‏ترسيدند. اما وضع مدينه را در چهل روز يا حداكثر هشت ماه پس از مرگ پيغمبر با وضع كوفه در سال چهلم از هجرت يكسان نمى‏توان گرفت. آنها كه بر سر مسائل سياسى و احراز مقام با حضرت علی علیه السلام كشمكش داشتند، كسانى نيستند كه در سال يازدهم در مدينه حاضر بودند. و آنان كه در مدينه حاضر بودند، حساب على را از فاطمه علیهماالسلام جدا مى‏كردند. براى رعايت ظاهر هم كه بوده است ‏به دختر پيغمبر حرمت مى‏نهادند. و مسلما به قبر او نيز تعرضى نمى‏كرده‏اند. نيز نمى‏توانيم بگوئيم مرور زمان و يا فراموشى راويان موجب معلوم نبودن موضع مزار زهراست. چرا که محل قبر دو صحابى پيغمبر در كنار قبر ایشان معين است. قبر فرزندان زهرا را كه در بقيع آرميده است‏ به تقريب مى‏توان روشن ساخت. پس علت اين پوشيده‌كارى چيز ديگرى است. همان سببى است كه خود حضرت در جمله‏هایى كه شايد آخرين گفتارهاى ایشان بوده است ‏بر زبان آورد. همان سخنانی كه به زنان عيادت كننده گفت: «دنياى شما را دوست نمى‏دارم و از مردان شما بيزارم‏.» حضرت مى‏خواست دور از چشم ناسپاسان و حق ناشناسان به خاك رود و حتى نشان او هم دور از چشم آنان باشد.

ابن شهر آشوب نوشته است ابوبكر و عمر بر على علیه السلام خرده گرفتند كه چرا آنان را رخصت نداد تا بر دختر پيغمبر نماز بخوانند. امام سوگند خورد كه فاطمه چنين وصيت كرده بود و آنان پذيرفتند و متقاعد شدند.(1)

بر اساس روايتى كه كلينى از احمد بن ابى نصر از حضرت رضا علیه السلام آورده است:

امام در پاسخ احمد كه از محل قبر فاطمه علیهاالسلام پرسيد گفت: او را در خانه‏اش به خاك سپردند. و چون بنى‌اميه مسجد را وسعت دادند قبر در مسجد قرار گرفت (2) ابن شهر آشوب از گفته شيخ طوسى نويسد: آنچه درست‏تر مى‏نمايد اين است که حضرت را در خانه‏اش يا در روضه پيغمبر به خاك سپرده‌اند. (3)

در مقابل اين روايت، ابن سعد كه در آغاز قرن سوم رحلت کرده است از عبدالله بن حسن روايت كند: مغيرة بن عبد الرحمان بن حارث بن هشام را در نيم روز گرمى ديدم كه در بقيع ايستاده بود. به او گفتم:

- ابو هاشم براى چه در اين وقت اينجا ايستاده‏اى؟

- در انتظار تو بودم! به من گفته‏اند فاطمه علیهاالسلام را در اين خانه (خانه عقيل) ‏به خاك سپرده‏اند. از تو مى‏خواهم اين خانه را بخرى تا مرا پس از مرگم در آنجا به خاک بسپارند!

- به خدا سوگند اين كار را خواهم كرد!

اما فرزندان عقيل آن خانه را نفروختند. عبدالله بن جعفر گفت هيچ كس شك ندارد كه قبر فاطمه علیهاالسلام در آنجاست. (4)

چرا اين همه اصرار در پنهان داشتن مزار حضرت زهرا علیهاالسلام به كار رفته است؟ اگر در سال چهلم هجرى فرزندان فاطمه قبر پدر خويش را از ديده مردم پنهان كردند، از بى‌حرمتى مخالفان مى‏ترسيدند. اما وضع مدينه را در چهل روز يا حداكثر هشت ماه پس از مرگ پيغمبر با وضع كوفه در سال چهلم از هجرت يكسان نمى‏توان گرفت.

اگر روايت احمد بن ابى نصر قرينه معارض نداشت پذيرفته مى‏شد. اما علماى شيعه روايت‏هایى آورده‏اند كه نشان مى‏دهد دختر پيغمبر را در بقيع به خاك سپرده‏اند. به علاوه در ضمن اين روايات آمده است كه براى پنهان داشتن قبر دختر پيغمبر صورت هفت قبر (5) و به روايتى چهل قبر ساختند. و اين قرينه‏اى است كه قبر در داخل خانه نبوده، زيرا خانه محقر دختر پيغمبر جاى ساختن اين همه صورت قبر را نداشته است. و نيز روايتى در بحارالانوار ديده مى‏شود كه مسلمانان بامداد شبى كه دختر پيغمبر به جوار حق رفت در بقيع جمع شدند و در آنجا صورت چهل قبر تازه ديدند. (6)

مجلسى از دلايل الامامه و او به اسناد خود روايتى از امام صادق علیه السلام آورده است كه بامداد آن روز مى‏خواسته‏اند جنازه دختر پيغمبر را از قبر بيرون آورند و بر آن نماز بخوانند و چون با مخالفت و تهديد سخت حضرت على علیه السلام روبرو شده‏اند از اين كار چشم پوشيده‏اند. (7)

بهر حال پنهان داشتن قبر دختر پيغمبر ناخشنود بودن او را از كسانى چند نشان مى‏دهد و پيداست كه او مى‏خواسته است ‏با اين كار آن ناخشنودى را آشكار سازد.